من همه ش با خودم این چند روز که دنبال خونه بودیم,داشتم به این فکر میکردم که چرا همسرجان اینقدر قدرت ریسک پذیریش پایینه!باهاش حرف میزدم و قرار بود اون کار انجام بشه باز فرداش میدیدم آیه ی یأس میخونه!!! البته نباید از حق گذشت که وقتی حرف مثلا چهل پنجاه میلیون پوله,من بشینم یه گوشه و بگم لنگش کن فایده نداره,چون اونی که باید این پول رو جابه جا کنه همسرجانه اما بحث من یه قسمت دیگه ی ماجراست! خب منم دلم نمیخواد روی هوا حرف بزنم,یه جورایی قبل از حرفم دو دو تا چهارتا میکنم!آخرش هم که نظرم رو دادم با گفتن معایب و مزایا,به همسرجان میگم من یه خانمم!نباید فقط حرف منو ملاک انجام کار قرار بدی باید با چهارنفر دیگه هم همفکری کنی,اما امروز دلیل استرس همسرجان رو فهمیدم! مادر همسرجان زنگ زد و گفت محدثه یه وقت ریسک نکنید و فلان کار رو بکنید یهو ده بیست میلیون ضرر میکنید و ... یه جورایی بنده خدا استرس داشت!میگفت اگه نتونید جابه جا کنید فلان میشه و بهمان!منم بهش قول دادم بی گدار به آب نزنیم,اما دقیقا احساس کردم حرفاش همون حرفای دیروز همسرجانه!توی خانواده شون,طرف مشورت همیشه مادر خونه بوده,خانمها هم ریسک پذیریشون پایینه,احساسات هم که بیاد توی تصمیم گیریشون,ناخودآگاه همون اتفاقی میوفته که نباید! یعنی من به عنوان یک خانم همیشه باید همسرم رو سوق بدم به مشورت با چهارتا آدم عاقلتر که هم بتونیم توی زندگی رشد داشته باشیم,هم آرامش که پس فردا چشمش به دهن من و مامانش نباشه که آیا این کار درسته یا نه! باید مراقب نسل بعدی بود!